پسملی مامان و باباپسملی مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

ثمره ی عشق ما صدرا

صدرا یعنی...

صدرا یعنی اول

صدرا یعنی بالا نشین صدر نشین

صدرا یعنی نخستین همه برای همه

صدرا یعنی آغاز زندگی مهرآگین

صدرا از واژه ی صدر کلبه آرامش برای قلبهای زلال و آبی

صدرا یعنی جایگاه آرامش قلب مهمترین قسمت وجود انسان

محل لطف و رحمت الهی در گستره افق پهناوری از زندگی عاشقانه

صدرا یعنی عشق

صدرا یعنی شوق و امید

صدرا یعنی زیبایی و مهربانی

صدرا یعنی زندگی و محل آرامش عاشقانه ما

یعنی آغاز فصل زیبای دیگری از زندگی قشنگ من و مسعود

صدرا ثمره ی قشنگ عشق بی انتهای ما

صدرا یعنی صدرا

درهم برهم

سلام پسرم امیدم قربونت برم واقعا شرمنده مامانی که دیر به دیر میام برات می نویسم آخه هم خیلی سرم شلوغه و با تو عزیزدلم سرگرمم هم یه خورده تنبلم البته اینم بگم تا وقتی پسرطلام که تو باشی بیداری ااااااااااااااااصلا نمی تونم بیام سراغ لب تاب که بخوام چیزی بنویسم همش می خوای با لب تاب بازی کنی و باز و بستش کنی خلاصه نمیشه بابایی ام هر وقت کار ضروری داشته باشه میاد تو اتاق انجام میده و منم از اونور جناب عالی رو مشغول میکنم که نری سراغش خلاصه به مردونگی خودت ببخش.جیگر مامان این مدت که نبودم خیلی ماجراها پیش اومد که همه رو برات خلاصه می کنم از این به بعدم سعی می کنم به روز برات خاطرات قشنگتو بنویسم ولی اگه نشد هر ماه برات خلاصه نویسی می کنم چه کنیم ...
8 تير 1393

مسافرت دوباره به شاهین شهر

عزیز مامان امروز اومدیم شاهین شهر من عاشق شاهین شهرم و به هر بهانه ای میام و می مونم این بارم اومدیم دیدن بابا بزرگ که یه کم کسالت داشت و خداحافظی از عمه مهناز که می خواد بره سوئد بعدشم یکی دو هفته می مونیم که مامان بزرگ اینا تنها نباشن آخه هیشکی پیششون نیست قربونت برم بازم میام برات می نویسم فعلا بببببببببااااااااااااای
31 ارديبهشت 1393

تخت خواب

عزیزدل مامان و بابا شیرین ترین نی نی دنیا بهترین هدیه خدا قشنگ ترین آرزوی مامان و بابا تخت خوابت مبارک امروز باهم سه تایی رفتیم و برات تخت گرفتیم قربرن قد و بالات که گهواره دیگه کوچیک شده برات وقتی آووردنش و بستنش خیلی زوقشو می کردی ازت فیلم گرفتم خیلی خوشت اومده بود مبارکت باشه پسر خوشگلم بابایی خیلی چیزا قبل تولدت برات خرید هر وقت بیرون میرفتیم هرچی میدیدیم که خوشمون میومد می خرید دستش درد نکنه خیلی دوس داشتیم برات اتاق آماده کنیم ولی خونمون یه اتاق داره تهرانم که خونه دو اتاقه خیلی رهنش گرونه به جون صدرا اگه انباریداشتیم تخت خواب خودمونو جمع می کردیم وبرای جیگرطلامو آمادش می کردیم ولی متاسفانه انباری ام نداریم برای همین سیسمونیتومختصر و م...
29 ارديبهشت 1393

قاطی پاتی

فدای پسرم قربونت برم ببخشید دیر اومدم برات بنویسم وبت مشکل پیدا کرده بود با گوشیم نمی تونستم برات مطلب بزارم الانم با لپ تاب بابایی دارم برات می نویسم این چند روز بابایی با لب تابش کار داشت نقشه کشی داشت برا همین نتونستم ازش استفاده کنم الان بابایی داره فوتبال می بینه بارسلون و اتلتیکو مادرید بازی مساوی شده بابایی ام اعصابش خورده اخه دوس داره بارسلون ببره.خوب اول از هر چیز روزت با تاخیر مبارک  باشه مرد کوچک من فدات بشم دیگه مردی شدی برای خودت روزت هزار بار مبارک  هزارو دو بارم برای بابایی مبارک چون هم مررررررررررررررررررده هم امسال پدر شد عزیزای من قربونتون برم روزتون مبارک خیلی دوستون دارم مردای خونم جیگر مامان و بابا کادوی روز مر...
27 ارديبهشت 1393

خرید

پسرگلم قند عسلم گل خوشگلم دیشب سه تایی رفتیم خیابون بهار برات لباس بخریم چه لباسایه خوشگلی مطمئنم همشون تو تن گل پسرم محشر میشن قربونت برم کل خیابونو گشتیم همه ی مدلارم دیدیم همه قشنگ بودن ولی ما قشنگترینشو برات خریدیم یه شلوار آبی چارخونه با یه تی شرت آبی خوشگل عزیزدلم چه جیگری بشی تو اینا جونم برا پسرم بگه اومدیم خونه لباسارو تنت کردیم اولا که ماه شدی خیلی زیاد بهت میومدن چندتا عکس باشون گرفتی خوش تیپم دوما شلوارکت کمرش برات کیپ بود یعنی خوشگل مامان اگه یه کوکولو تپل تر میشد برات تنگ میشد الانم که تو سن رشدی قربون قدو بالات سوما دو تا از لباسایی که داشتی با شلوارکت ست میشدن چه ستی نتیجه این که بابایی امروز زحمت کشید و رفت شلوارکت یه سایز ب...
17 ارديبهشت 1393

دونه های قرمز لعنتی

پسرطلا عزیز ماما جیگر بابا چند روزیه که رو بدن خوشگل و تپلت یه دونه های قرمزی زدی اولش کوچولو بودن ماام فک کردیم به چیزی حساسیت داشتی مثه همیشه و شربت آنتی هیستامین بت دادیم قربونت برم که راحت خوردیش البته خیلی بد مزه نبود خودم امتحانش کردم همیشه وقتی می خواییم دارو بهت بدیم اول خودم و بابا مزش می کنیم ببینیم تلخ نباشه خدارو صد هزار مرتبه شکر تا الان احتیاج به دارو پیدا نکردی به جز همین آنتی هیستامین و قطره مولتی ویتامین و آهن که باید می خوردی همه ی نی نی کوکولوها می خورن خلاصه عزیز مامان هر روز دونه ها دارن بزرگتر و قرمزتر میشن خیلی نگران شدم اعصابم خورد میشه که می بینمشون فدات بشم هیچ عکس العمل ام نداشتی نسبت بهشون نه می خاروندیشون نه کاریش...
16 ارديبهشت 1393

هفت ماه و هفت روزگی

عزیزکم هفت ماه و هفت روزگیت مبارک یه چیز جالب که امروز ساعت هفت صبح بیدار شدی سه تا هفت.صبح که چشایه خوشگلتو باز کردی مثه همیشه لبخند رو لبای نازت بود قربون پسره خنده روم برم صبحانه بیسکویت مادر با شیر خوردی نوش جانت تا ساعت8/30 بازی و شیطونی کردی تا خوابت برد تا ساعت 9 خوابیدی بیدار که شدی بازم بازی بازیگوشی و شیطونی فدات بشم هرجا میرم دنبالم میای حتی wc که میرم میای پشت در تا بیام البته سرو صدا می کنی بعضی وقتام گریه می کنی خلاصه تو این ساعتا سرلاک گندم و سیب درختی خوردی دوباره ساعت 11/15خوابیدی منم یه کارایی داشتم انجام دادم و اومدم پیشت خوابیدم ساعت 12/3 بود بیدار شدی گریه کردی بغلت کردم نازت کردم برات لالایی خوندم تو بغلم خوابت برد ساع...
10 ارديبهشت 1393

شهر گل

امروز شاه پسری رو بردیم شهر گل با این که هنوز کامل آماده نشده بود ولی خیلی بزرگ و خوشگل بود ولی گله ما از همه گلایه اونجا قشنگ تر بود عزیزم همه ی گلارو از رو بردی تو بهترین و زیباترین گلی هستی که خدا جون آفریده همه کسمی خیلی خوش گذشت همه جارو گشتیم عکس گرفتیم بعدم رفتیم آتلیه عکس هفت ماهگیتو گرفتیم عزیزمی انقد خوب بودی و راحت ژست گرفتی که ده دقیقه ام طول نکشید فردا میریم که بینشون انتخاب کنیم.بابایی قول داده که شهر گل که کامل شد بازم ببرمون ممنون بهترین بابای دنیا
9 ارديبهشت 1393

تنهایی تونستم

تشت و لگن نقره طلا دور بشه از سرت بلا اطلس وترمه پهن کنین کل حمومو رهن کنین شازده می خواد حمام کنه به آب و گل سلام کنه غریبه ها رو دور کنین چشم حسودو کور کنین یه وقت نبینن تنشو بلوری گردنشو پوست تنش جنس گل دستاش لطیف و تپله ابریشمه موی سرش شلوغ نشه دور و برش این ماهی که تو دلمه عزیزک خوشگلمه گل بوده و گلاب شده فرشته ی تو خواب شده گل پسرم امروز برای اولین بار تنهایی حمومت کردم خیلی خوب بود و خوشحالم که تونستم قربونت برم که با مامانی همکاری کردی دردت تو سرم خوشگلم قربون بدن سفید و تپلت که آب بازی کردی تا حمومت تموم شد مامان جون حموم کردن نی نی کوکولوها خیلی سخته همه میگن ولی من همیشه کمکی داشتم چند وقتی که اصفهان بودیم که ننه و عمه کمک می ...
7 ارديبهشت 1393